آن وقت ها که در بلاگ اسکای می نوشتم، طور دیگری فکر میکردم، دنیارا طور دیگری می دیدم، انسان دیگری بودم، ولی در خمیرمایه همینی بودم که الان هستم، همینقدر طالب نوشتن و همینقدر طالب آرامش و هیجان توامان. آن وقت ها که در بلاگ اسکای می نوشتم شب های تابستان مهمی رو با آلبوم phobia ی breaking benjamin، با civil twilight، آلبوم young as the morning old as the sea ی passenger, آلبوم ناگفته های ناظری ها و روی پشت بام نشینی های زیادی را با Einaudi و کتاب خواندن زیر روشنایی ماه گذرانده بودم، آن وقت ها که در بلاگ اسکای می نوشتم مدرسه می رفتم! و مثل همیشه، احساس میکردم شاید واقعا تنها همدمم ماه است. آن وقت ها هم همینقدر حیرت زده بودم، فکر می کردم و فکر می کردم و کمتر به نتیجه می رسیدم، مثل الان. 

آن روزها هم سخت بود، مثل الان، اما ذهن ما ذاتا فریبکار است. می تواند همه ی نقاط تاریک را پاک کند جز مثلا دو سه مورد خیلی تاریک و روشنی هارا درشت تر نشان دهد و برعکسش هم می تواند اتفاق بیفتد البته!

آنچه می ماند، عصاره ی احساس و خاطره ای از آن روزهاست که هیچ معلوم نیست چقدر می تواند واقعی باشد! چرا که گفتم، ذهنمان فریبکار است و اگر دلش بخواهد ممکن است یک سری چیزهارا دست کاری کند.

خلاصه که، در بلاگ اسکای نوشتن من، هاله ی پررنگی از درک تازه ای از موسیقی، شکست، اضطراب و آرامش است. هاله ای از حضور ستاره شناس، هاله ای از فلسفه های بدبینانه ی رضا، از کتاب خوانی و هدیه های کتابی با زهرا، از پویایی در آن بیرون و تلاش برای آنچه موفقیت می نامندش. 

و ایام گذشت. درهم کوبید و دوباره ساخت، و تکرار مکرر کوبیدن و ساختن. ایام، بی رحم است ولی وقتی یاد میگیری چطور روی موج هایش سوار شوی، برایت مثل یک بازی می شود. یک بازی بی رحم اما جذاب.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جزوه Chris درب ضد سرقت | قیمت درب ضد سرقت خريد بازي ps4 Paula Joseph رساله و مطالعات معماری مجله فیلم فارسی پیمانکاری مهندسی گرگان سازه نرده آلومینیومی،نرده شیشه ای،نرده استیل،حفاظ استیل