وبلاگی رو پیدا کردم که خیلی دوستش دارم و مخصوصا این قسمت رو:
"آره. فضای خفقان فقط چندحالت داره که میتونه توشون به زیست خودشون ادامه بده. درواقع دیکتاتور و دیکتاتوری، یه انگله، و فقط از بعضی فضاها میتونه تغذیه کنه. یکیشون حماقته. دیگرشون اینه که همیشه بهجای گشتن دنبالِ راه حل، دنبال الترنتیو بگردی. دیروز توی راه برگشت، تا مردم حرفی میزدن از گرونی، و از اینکه "کاری نمیشه کرد" یا از اینکه "الان دونفری که دیروز مُردن چه تغییری ایجاد شد" من برخلاف روحیه اجتماعگریزم سعی میکردم بحث رو ببرم سمت اینکه دقیقا همین تفکر باعث پاییدن این وضعیت شده، تفکری که به تو القا میکنه فردِ تنها و بیتاثیری هستی، چون نه قدرت داری، نه پسانداخته یه مسئولی، و نه ثروتمند. و تفکری که بهت القا میکنه تحت هر شرایطی میشه زندگی کرد، "باید کوتاه اومد"، "باید تهدیدها رو تبدیل به فرصت کرد" یا این تفکراتِ احمقانهای که حاوی برداشتهای دلبخواهانه یونگیه؛ "روان باش، جاری باش، دنبالِ تغییردادنِ چیزی نباش". فضای بعدی هم ابتذاله. مردم رو مشغول سلبریتیپرستی کن. مردم رو مشغول یا مشکلات عدیده جنسی کن (هرچند شعارت اینه که نباید اینطور باشه) یا انقدر به مردم سخت بگیر که همینکه فقط زندهن، از تو ممنون باشن.
نمیدونم چقدر طول میکشه نتیجه بده. اما میدونم لااقل توی خیلی از شهرهای دیگه جز تهران، مردم طرفدارِ کسانی هستن که مردم رو میکشن. نمیخوان باور کنن تمام این مدت سرشون کلاه رفته. نمیخوان باور کنن راههای دیگهای برای زندگی هست، و متاسفانه بچههاشونو هم اینطوری تربیت میکنن. آدمایی که توی فقر و فلاکت دستوپا میزنن و باور نمیکنن راه دیگهای برای زندگی هست.
اگه تغییری قراره اتفاق بیفته، همینه. خیرخواهانه، و بدون شهوت تاثیرگذاری و مطرح کردنِ خودت، فقط بخوای به این بچههای کمتربرخوردار نشون بدی میشه بدون وجدانِ معذب، بدون "سرباز"بودن، بدون اینکه چیزی بیشتر از زندگی از زندگی بخوای، زیست و خوشحال بود. تغییر دقیقا از همین تکنفرها شروع میشه و تسری پیدا میکنه."
اینکه نمیتونم خشمم رو با واژه ها خالی کنم و سبک شم واقعا اذیتم میکنه ، احساس میکنم در استفاده از واژه ها ناتوانم. و منفعل بودن هم از همه بیشتر اذیتم مبکنه.
به سایت های دوست داشتنیم دسترسی ندارم و موضوعات غیردرسی موردعلاقه م رو مطالعه نکردم.چرا اینقدر چیپ و مسخره اید؟
درباره این سایت