برخلاف همیشه که در خواب هایم میدیدم با سرطان غدد لنفاوی می میرم اما این بار فکر میکنم براثر نوعی جنون خواهم مرد. من در تنهایی و سکوت انقدر درباره ی چراها میخوانم و فکر میکنم تا دیوانه شوم و انقدر میخوانم و میخوانم و میخوانم و دور میشوم که مکالمات عادی برایم سطحی به نظر بیاید و آن روز یا کسی را پیدا کرده ام که پیچیدگی های درونم گرچه آزارش می دهد اما بماند و باهم دیوانه شویم(به عبارتی مازوخیسم داشته باشد) و یا تمام آدم های زندگی ام را از دست داده ام و از تنهایی استخوان ترکانده ام.

تنهایی هر روز برایم پررنگ تر میشود و فکر میکنم باید با آن کنار بیایم نه فقط برای چندماه کنکور بلکه برای مدتی به درازای زندگی. در وصف این روزهایم ابی خوب چیزی میگوید! 'آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست' .گم شده ام ، نه در کسی! ونه در چیزی! در خود.

فردا قرار است برایم تولد بگیرند و قرار بوده که سورپرایز شوم!اما ورود بی برنامه من به زیرزمین و بازکردن بی برنامه تر در یخچال نقشه را برملا کرد. گرچه تولدم فردا نیست اما اینکه کسانی هستند که مرا یادشان هست روزنه کم نوری در دلم ایجاد می کند درحالی که اصلا نمیدانم چرا باید زادروزم جشن گرفته شود و آیا اصلا کسی از موجودیتم در این جهان خوشحال هست یا نه. اصلا اهمیتی دارد یا نه. و مهم تر از همه برای خودم! آخرین teen از عمرم پر از روزها و افکار عجیب است برای من.

*عنوان از همان وبلاگ موردعلاقه ام که دلم نمیخواهد کسی جز خودم بخواندش. چون هیچوقت واژه های کسی برای روحم اینقدر ملموس نبوده. مال من است. همچون موزیک هایم که در اشتراکشان بخیل هستم و دیر پیش می آید که نسبت به آنها بخشنده باشم چون فکر میکنم هرگز حسی که من دریافت میکنم را دریافت نکنند و همچون یک تکه آشغال با آن برخورد شود.

*حالا که همه مصرانه از نیم فاصله استفاده میکنید باید بگویم که کیبردم نیم فاصله ندارد!یک وقت زشت نباشد!

*دلم میخواهد مدتی گم و گور شوم و هیچ کجا اثری نباشد از من. احساس میکنم بودنم یکم زیادی است. باید بوی نبودن بدهد روزهایم.

*دیگر کامنت ها را نمیبندم این جغرافیا به اندازه کافی استبداد دارد. نیازی به مستبد بودن یکی دیگر نیست و بهتر است عقده هایم را جای دیگری خالی کنم. فقط لطفا برای جواب دادن به من فرصت بدهید.

*از همان وبلاگ " من برای تو نجنگیده‌ام اما برای تو زنده مانده‌ام. من برای تو زیسته‌ام" . میدانی؟بعضی چیزها برای من قداست دارد. مثل احساسم به تو. اهمیتی نمیدهم چه فکر میکنی. یعنی اهمیت میدهم اما این احساس محبت اولین بار است که در من ایجاد شده و فکر میکنم باید از آن محافظت کنم. من برای تو نمیجنگم. تو رویای من نیستی. اما تجربه ناشناخته ها قداست دارد. و من برایش حرمت قائلم. عزیزم ، من نمیتوانم همچون ناهید باشم. من احساساتم را بی بته عرضه نمیکنم. تو را آرزو نمیکنم اما از احساسم محافظت میکنم.

به خود نوزده ساله ام میگویم که خوب درسش را بخواند که سال بعد اینجا نباشد. همین.

*روحم به نبودن احتیاج دارد عزیزانم. شاید برای مدت طولانی نباشم. نگرانم نشوید. زنده می مانم و برای تحقق رویایم میجنگم. چون درحال حاضر مهم ترین دلیلی است که برای زنده بودن یافته ام.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه گرافیک و فتوشاپ تلگرام اسطوره پرواز و سقوط بانوی ایرانی دیوارپوش فروشگاه تجهیزات توزین و تجهیزات آشپزخانه صنعتی آل اسکیل Tulip کسب درامد از اينترنت