سلام،

دیروز رفتم پیش آقای خداوردی و ثبت نام کردیم و یک عالمه دوپامین تو رگهام جریان پیدا کرد.

میدونی عزیزم، وقتی به این فکرمیکنم که یک عالمه تجربه های باحال تو راهه، اینکه مسیری که قراره توش تلاش کنم و مثل یک زامبی تنها توی بحرش شنا کنم مشخص میشه ; غرق لذت میشم.

کاش ماه های بعد، سالهای بعد، کودکی که هستم رو نکشه، کاش چیزهایی که یک روزی بهم زندگی می بخشید رو فراموش نکنم.کاش ازم یک بزرگسال خشک و بی روح، یک بزرگسال که از احساسات فیک و دروغین القا شده سرشار شده، نسازه.

میدونی من از اونام که معتقدن آدم ها در قالب های خودشون زیبا و تماشایین.گاهی دلم میخواد برم و دست بذارم روی شونه ش و بگم: تو توی قالب خودت زیباترینی، تو درقالب خودت کسی هستی که میتونم ساعت ها تماشاش کنم.کاش به قالب خودت برگردی.اینطوری تماشا کردنت دوست داشتنی تره، عزیزم.

و اینکه نمیدونم چهارماه و چند روز مونده! اگه بیست مهر که اولین آزمون رو میدادم ازم میپرسیدی تصورت از بهمن و نهمین آزمون چیه، بهت میگفتم تصور کردنش هم برام سخته.ولی میبینی؟ چهارماه و خورده ای روز گذشت و بقیش هم به سرعت میگذره.این خوبه! اینکه روزهای سخت و آسون، غم و شادی، همه و همه گذراست، خوبه.

یه روزایی این همه عدم قطعیت جهان منو داشت له میکرد، و همچنین چیزی که سخت ترش میکرد این بود که نمیتونستم با کسی درباره ش حرف بزنم و بگم: من از عدم قطعیت میترسم!

ولی میدونی؟ الان میگم که همین عدم قطعیته که روزهامون رو هیجان انگیز میکنه، همین عدم قطعیته که باعث میشه گرفتار یکنواختی نشیم.من نمیدونم مهر سال بعد کجام، چی میخونم، شادم یا غمگین ولی اینکه قراره با تجربه های جدیدی روبه رو شم، خیلی زیباست.

+عنوان شعریه که امروز مامان و بابا میخوندن،

این حافظ خوانی ها اونقدر دوست داشتنیه که روحم رو به پرواز درمیارهچقدر خوبه که هستن و چقدر انگار کمتر می دیدمشون همه ی این سالها.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیجی ورلد فانوس دریایی Angel تخفیف و خرید گروهی کالا و خدمات آف724 آویـــــــنا پیک داستان خرابِ عشق اکسل فهرست بها 1400 آشیانه